سلام دوست عزیز
زندگی هدیه ای الهی است٬ اما همه ی ما آن را از یاد برده ایم.
نه تنها هیچ یک شکر گزار آن نیستیم بلکه دائمآ در حال شکوه و شکایت از آنیم.آنچنان غافلیم که قدر چنین هدیه با ارزش٬ بی نظیر و نابی را نمی دانیم و آن را حق مسلم خود فرض می کنیم در حالیکه این تصور٬ توهمی بیش نیست و ما شایستگی و لیاقت آن را نداریم.
در اختیار داشتن چنین نعمتی نه به خاطر لیاقت ما بلکه به دلیل عدم خودداری خداوند در برابر خواسته ی عطای آن به مخلوقاتش بوده است.او سرشار از زندگی است و به دنبال راهی برای مصرف آن از همین رو آن را همچون بارانی بر سر مخلوقاتش می بارد.برای او فرقی ندارد که ما چه کسی هستیم٬ شایسته یا ناشایست٬ پاک یا ناپاک٬او به عطایش ادامه می دهد.طبیعت ذاتش اینگونه است او می بخشد .زیرا در غیر این صورت فراوانیش همچون باری بر دوشش سنگینی خواهد کرد.او مانند ابری بارور است که باید ببارد برسنگ ٬ صخره و بر هر جای دیگری که ممکن باشد.رسیدن به چنین باوری٬ رسیدن به ایمان است.
این ادراک تغییری شگرف در آگاهی تو بوجود می آورد و از آن پس دیگر شکوه نمی کنی و تنها به شکرگزاری می پردازی٬ شکرگزاری که سراسر عبادت است.
پس جوینده به فضای میان دو ابرو خیره شد...همه چیز تاریک بود آنگاه نوری فرا رسیدنور بیشتر و بیشتر شد آنگاه دریافت که نور از درون خودش می آید در دوایری متحد المرکز گسترده و گسترده تر می شد تا شعاعش به دورترین سرحدات کائنات می رسید.
تصویر استاد سخن آغاز کرد
من نورم.نوری که ار تو تابیدن گرفت نوری که جهان را انباشته.همه چیزها همه وجودها و همه کیهان ها از من می رویند.
درون کالبد هستی من نه زمانی است نه مکانی.من جاودانه ام خرگز زمانی نبوده که من نباشم بهمچنین در کل مکانها هرگز چیزی نبوده که من آن نباشم...واکنون نیز پاره ای از آنمکیهانهای بی کران کالبد من٬ عنصر هستی خون من٬ جهانها استخوانهای من و خورشیدها قلبهای من است.آن هنگام که همچون طفلی از رحم مادر هستی من سر بر آوردی آمدی تا عشق را به تجلی رسانی.زیرا عشق هستی و حیات من است.بی عشق نه تو و نه من میتوانیم خستی داشته باشیم.بی عشق مطلقآ هیچ چیز نمی بود میتوانی تصور کنی خلإ مطلق را که سراسر فضایی خالی از حیات باشد؟
مرد با ریسمان عشق من است که به زن پیوند محبت یافته٬ همانگونه که فرزند به مادرش و این چرخه در اوج کمال است چون همه چیز را عشق به هم بسته.عشق همه چیز است و جز آن هیچ نیست.من عشقم و عشق خویشتن من است.عشق حیات است و حیات٬ عشق.به من عشق بورز و زندگی کن لکن اگر نفرت پیشه کنی٬ مرگ بر تو باد چون مرگی استوارتر از مرگ با نفرت نیست.
تو باید مرا آرزو کنی و بیش از هر چیز دیگری به من عشق بورزی.مرا بیشتر از روح خود دوست بدار.
عشق تنها چیزی است که من می توانم به تو عطا کنم و تمام آنچه برای عرضه کردن دارم٬ عشق است.از درون کالبد من حیات سرچشمه می گیرد چون من عاشق حیاتم.به من عشق ورزیدن یعنی آزاد بودن.زیرا آنکس که به من عشق بورزد تمامی حکمتی که از آن من است به او ارزانی خواهد شد.
من آنم که تو به عنوان پروردگار می شناسی.من نورروحم.موسیقی مراتب هستی ام.من آنم که هستم.نور جهانها! من خدایم عشق زنده و جاودان.
turn me loose from your hands
let me fly to distant lands
over green fields trees and mountains
flowers and forest founation
home along the lanes of the skyway
for this dark and lonely room
project a shadow cast in gloom
and my eyes are mirrors
of the world outside
thinking of the way
that the wind can turn the tide
and these shadows turn
from purple into grey
for just a skyline pigeon
dreaming of the open
waiting for the day
he can spread his wings
and fly away again
fly away skyline pigeon fly
مرا از دستانت رها کن
بگذار تا به سرزمینهای دور دست پرواز کنم
بر فراز دشتهای سبز درختان و کوهها
گلها و چشمه های جنگلی
در کوچه راههای هوایی سکنی کنیم
بر این اتاق تاریک و خلوت
سایه ای رنگ پریده می تابد
و چشمانم آیینه هایی است
از جهان بیرون
به راهی فکر میکنند
تا باد بتواند موج را عوض کند
و این سایه ها
از بنفش به خاکستری بدل شود
تنها برای یک یبوتر نامه بر
رؤیای رهایی
انتظار برای روزی که
بتواند بال هایشش را بگشاید
و دوباره به دور دستها پرواز کند
پرواز کن کبوتر نامه بر ٬ پرواز کن